-
ضرب المثل های انگلیسی
شنبه 7 مردادماه سال 1385 02:04
part one انچه برای خودت نمی پسندی برای دیگران هم نپسند do as you would be done کار امروز را به فردا نینداز delays are dangerous به جهنم!!! !!! to hell with it تا چشمش کور!!! !!!that serves him right این هم اولین قسمت از چند تا ضرب المثل انگلیسی به فارسی که امیدوارم اولی ولی اخریش نباشه !!!
-
حافظ
دوشنبه 2 مردادماه سال 1385 18:57
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستهان غم مخور این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز اید به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور دور گردون گرد و روزی بر مراد ما نرفت دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نومید چون واقف نیی از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 خردادماه سال 1385 00:24
به دنبال کسی بودم که دردم رو دوا باشد میان خستگی هایم صدای اشنا باشد به دنبال کسی بودم که دستانش پر از امید باشد میان شهر چشمانش پر از عشق و صفا باشد به دنبال کسی بودم که در این وادی غربت میان این همه سختی برایم تکیه گاه باشد به دنبال کسی بودم که تقذیمش کنم دل را و او هم با نگاه من به خوبی اشنا باشد and fortunately i...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1385 16:59
تو این روزا ما ادما گل نمی دیم به دست هم از یادمون داره می ره دلتنگی های دم به دم این روزا دیگه همه جا صحبت بی وفایی ورد زبون ادما تنهایی و جدایی هر کی به فکر خودشه همدلی معنا نداره حتی دیگه بی بهونه عشق میره تنهات میذاره یکی بیاد داد بزنه که دوره دوره وفاست دشمنی معنا نداره دنیا پر از صلح و صفاست من می مونم تا که نگم...
-
بهاران...
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1385 02:10
میدونید چرا اسم وبلاگم رو گذاشتم بهاران؟؟؟؟؟؟؟ چون تصمیم گرفتم همیشه مثل بهار و هوای بهاری همیشه چند رنگ متفاوت داشته باشم که در هر موقعیتی یک رنگ به خصوصی رو به خود بگیرم چون از زمونه یک چیزی یاد گرفتم که فقط باید جلوش بایستی و مقاومت کنی و فکر تابستون یا پاییز یا حتی زمستون هم به مغزت خطور نکنه و همیشه بهاری باشی و...
-
سلام و شروعی دوباره با فروغ
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1385 01:32
به افتاب سلامی دوباره خواهم داد به افتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر میکردند به دسته های کلاغ که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می اوردند به مادرم که در ایینه زندگی میکرد و شکل پیری من بود و به زمین که...