بهاران

this weblog is the reason to console my heart and my soul

بهاران

this weblog is the reason to console my heart and my soul

تو این روزا ما ادما گل نمی دیم به دست هم

از یادمون داره می ره دلتنگی های دم به دم

این روزا دیگه همه جا صحبت بی وفایی

ورد زبون ادما تنهایی و جدایی

هر کی به فکر خودشه همدلی معنا نداره

حتی دیگه بی بهونه عشق میره تنهات میذاره

یکی بیاد داد بزنه که دوره دوره وفاست

دشمنی معنا نداره دنیا پر از صلح و صفاست

من می مونم تا که نگم عشق دیگه بی دووم شده

من می مونم تا که نگم دوره عشق تموم شده

من می مونم تا که بگم دوست داشتن هم حقیقته

برای اعتبار عشق همین خودش غنیمته

یکی بیاد یکی بیاد تا اخر عاشق بمونه

دل زده و خسته نشه دل کسی رو نشکونه

من می مونم تا بدونم عاشق و با وفا کیه؟!!!!!!!!

تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه؟!!!!!!!

 

متاسفانه این دوره زمونه اکثر مردم این جورین دیگه همه فکر خودشونند یا می خواهند تو کار بقیه فوضولی کنند .اکثرا بی وفا یا نامرد شدند.

من تصمیم گرفتم اینجوری نباشم . تصمیم دارم نگذارم هیچ کسی توی کارم و زندگیم فوضولی کنند

میخواهم جلوی همچین ادمایی رو بگیرم

بهاران...

میدونید چرا اسم وبلاگم رو گذاشتم بهاران؟؟؟؟؟؟؟

چون تصمیم گرفتم همیشه مثل بهار و هوای بهاری همیشه چند رنگ متفاوت داشته باشم که در هر موقعیتی یک رنگ به خصوصی رو به خود بگیرم

چون از زمونه یک چیزی یاد گرفتم که فقط باید جلوش بایستی و مقاومت کنی و فکر تابستون یا پاییز یا حتی زمستون هم به مغزت خطور نکنه و همیشه بهاری باشی و از رنگهای نهفته در وجودت مقابل زشتی ها و پلشتی ها و ....به موقع استفاده کنی

منم سعی بر این دارم که همیشه به بهار بیندیشم و فکری به حال گرما و سرمای تابستون یا زمستون نکنم و یا حتی فکری به حال خواب زمستانه یا برگ ریزی برگ ها هم نکنم و فقط و فقط به بهار بیاندیشم

بهار رو دوست دارم چون چندین چهره در خود داره ولی یک عده از ادمها فقط به زیبایی ان نگاه میکنند نه به اسراری که در وجودش است

میدونید به نظر من بهار با این که زیباست ولی مغرور است و به خاطر زیباییش هم به بقیه فخر میفروشه منم میخواهم از بهار مغرور بودن رو یاد بگیرم

چون همیشه این چند خط جلوی چشمام میومد و میاد:
در پس اوراق زمان تا شدم
بس که کسی با دل من تا نکرد
یک نفر از این همه ادم چرا؟
با دل من صحبتی از ما نکرد
سنگ همین مردم خشکی پرست
رود مرا راهی دریا نکرد

منم تصمیم دارم مثل بقیه باشم و تصمیم گرفتم فقط و فقط و فقط به فکر این بیوفتم که:

زندگی را جشن بگیر
دیروز رفته است
فردا شاید هرگز نیاید
تنها چیزی که داریم همین لحظه ی حال است

ولی من به خاطر اینده میجنگم اینده که شاید هرگز نیایید ولی حداقل بعدا به سعی و تلاشی که میتونستم بکنم و نکردم حسرت نمیخورم

به همین دلیل میگم بهار رو دوست دارم و میخوام نقاب بهاری به چهرم ببندم و سپر بهاری به دست بگیرم و جلوی سرمای زمستون گرمای تابستون بایستم و....

یا حق تا بعد..........

سلام و شروعی دوباره با فروغ

به افتاب سلامی دوباره خواهم داد




به افتاب سلامی دوباره خواهم داد

به جویبار که در من جاری بود

به ابرها که فکرهای طویلم بودند

به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من

از فصل های خشک گذر میکردند

به دسته های کلاغ

که عطر مزرعه های شبانه را

برای من به هدیه می اوردند

به مادرم که در ایینه زندگی میکرد

و شکل پیری من بود

و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش

از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد

می ایم می ایم می ایم

با گیسویم ادامه ی بوی زیر خاک

با چشمهایم تجربه های غلیظ تاریکی

با بوته ها که چیده ام از بیشه های ان سوی دیوار

می ایم می ایم می ایم

و در استانه ی پر از عشق میشود

و من در استانه ی به انها که دوست میدارند

و دختری که هنوز انجا

در استانه ی پر از عشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد





سلام
سلام مجدد و بازگشت مجدد

سال نو مبارک امیدوارم سالی توام با سلامتی و سعادت و سالی سرشار از عشق در کنار خانواده داشته باشید

یا حق تا بعد........